سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

جشن زمینی شدن

سامان من گل بهارم من و بابایی خیلی خوشحالیم که خدا  یکی از فرشته های خوشگل و معصومشو  واسمون فرستاد  با اومدنت شادی زندگیمون چند برابر شده...  من و بابایی و داداشی خیلی خیلی دوست داریم  خوش اومدی به جمعمون فرشته ی زیبا♥♥♥♥ راستی دلبر جانم همونطور که گفتم تولد شما و باباجون در یک روز هست  چه حس قشنگیست زمینی شدنتان در یک روز تولدت یه دنیا مبارک بهترین بابای دنیا🤩🤩🤩🤩 خوشبختی یعنی داشتن خانواده ی خوب♥♥♥♥ ...
28 فروردين 1398

اولین حمام زندگی

اولین حمام مامان جون بردت عزیزم و کلی میگفتن آب بازی و دوست داشتی و دلت نمیخواسته بیرون بیای از حموم کوچولوی دوست داشتنی من💗💗💗 باباجون میگفتن مثل ماه آسمونی و آدم از دیدنت سیر نمیشه 🥰 و عشق بازی سینای من با داداشش که این روز ها تمامی نداره♥ دوست داشتنتان تمامی ندارد 💞 ...
28 فروردين 1398

خوش اومدی

قشنگ ترین تصویر عمرم عکس نازنینی از نخستین دیدن توست😍 قربون صورت ماهت برم سینای من که هیچ روز و هیچ وقت و هیچ ساعتی انقدر خوشحال ندیدمت خوش اومدی عضو جدید خانواده😍 ...
27 فروردين 1398

فندوق مامان دنیا اومد

پسر مامان خوشگل مامان شما در روز 27 فروردین 1398 ساعت 10:15 دقیقه با وزن 3800 و قد 51 سانتی متر  پا به این دنیا گذاشتی و چشم ما رو روشن کردی خانم دکتر سارا فلاحی در بیمارستام mri شیراز شما رو به دنیا اورد دکتر خان داداشت هم خانم دکتر فلاحی بود و ما حسابی ممنون هستیم از زحمتاشون  مامان جون میگن انقد گرسنه بودی که کل بیمارستان و گذاشته بودی رو سرت 😁😂 خوش اومدی نور چشمانم 😘 ...
27 فروردين 1398

روزهای اخر انتظار

روزهای زیادی باهم عاشقی کردیم فقط دوشب مانده به اینکه تو رو در آغوش بگیرم  روزهای زیادی هر نفسی که کشیدم یادم اومد که تو نفسم شده ای روزهای زیادی  در دلم آروم آروم رشد کردی و بالیدی . اکنون روزهای کمی تا پایان راهمان مانده ، پایانِ راهِ  نه ماهه دو نفرمان که آغاز راه دیگریست، راهی روشن که پذیرای گامهایِ گوچکِ دورانِ کودکی ات خواهد بود . و بسترِ گامهایِ بزرگِ آینده ات را خواهد ساخت. روزهایی که گذشت خوب بود ، با همه سختی هایش شیرین بود در عین عجیب و غریب بودنش. احساس  اولین تکانهایت و خیلی اولین های دیگر هیچ گاه فراموش نخواهد شد. سر به روی شانه های مهربانی خدا گذاشته ام . دفتر سرنوشتت را ...
25 فروردين 1398

تشکر از باباجون و مامان جون

فندوق کوچولو این پست و میذارم که بدونیم و یادمون نره تو این شرایط سخت،   آخه من خیلی شرایط برام سخت شده حتی رو پای خودم نمیتونم بایستم وتمام زحمتام رو دوش مامان جون و خاله لیلا و باباجون هست تمام عمرم مدیونشون هستم و خدا را شاکرم به خاطر داشتن چنین خانواده ی مهربونی🙏      ...
2 فروردين 1398
1